همون ذوقی رو که برای روز اول دبیرستان داشتم
الان تبدیل به استرس شده.
حس می کنم خیلی بیشتر باید تلاش کنم!
از هرچه بگزریم سخن خاطره خوش تر است:)
امروز صبح ساعت 7:59 دقیقه به مدرسه رسیدم
با فکر این که دوباره مثل سال های قبل دیر رسیدم ،بدو بدو خومو به کلاس رسوندم
و با این صحنه مواجه شدم که...
چند تا از رفقا نشسته بودند گل می گفتن و گل میشنفتن
گفتم وااااا مگه نباید الان معلم میومد؟
گفتن نه بابابچه ها رفتن تو نماز خونه اونارم به علت کمبود جا ،به صورتی کاملا" شیک و مجلسی فرستادن سرکلاس
اون زنگ معلم ریاضیمون اومد سر کلاس
خلاصه درس رو دوره کردیم
بماند که چقد همین طور میومدن سر کلاس و وقتی میدیدن معلم ریاضی سرکلاسمونه میرفتن
خلاصه گزشت ، تا رسید به زنگ دوم
معاونمون اومد سرکلاس و کلی شاکی از نظم کلاس بچه ها رو نسبت به قد تنظیم کرد تا رسید به طبقه ما
از قضا(غذا،قذا) نیمکت ما ردیف اول بود و یکی از پشت سری هامون خیلی نسبت به این که ما جلشونو میگیریم اعتراض داشت
همش هم یه ریز می گفت، خانم اینا جلومو نو میگیرن معلمو نمی بینیم (عجبز)
معاونمون گفت پاشین قدتونو ببینم
ما هم که بلند قد ترین بچه های کلاسیم خیلی ضایع بود
همش هم سعی مکردیم خودمونو کوتاه تر نشون بدیم
وای خدا اصلا" یه وضعی بود
معاونمون دوستم رو جاش رو عوض کرد
در حالی که پشت سریمون همچنان معترض باقی مونده بود
عاخرش معاونمون به من گفت که جامو با یکی از بچه های ردیف سوم عوش کنم
منم کردم عز و جز که ای چشام نمیبینه و تخته رو نمی بینم و اینا(اقعا" چشام ضعیفه تخته رو نمی میبینم،دگ تا این حد مارموز نیستم)
و هرچی معصومیت داشتم ریختم تو چشام و به خانومه زل زدم
یهو در واپسیت لحظات به همون دختره که همش اعتراض می کرد و خانوم خانومش بود گفت بره طبقه پشت و جاشو به همون دختره که قرار بود جاشو با من عوض کنه بده
و این چنین شد که حق به حق دار رسید و من سر جای خودم نشستم
و زنگ سوم هم اجتماعی داشتیم
معلممون به روی ماه خویش نیاورد و جاشو با ادبیات عوض کرد
و معلم ادبیات هم جاشو با شیمی عوض کرد
و بلاخره این زنگ تموم شد و مااومدیم خونه
ایشالا این داستان ادامه خواهد داشت....
+بچه های مدرسمون بیان عضو بشن و خاطره خودشونو بنویسن
+هنوم که هنوزه احساس مدرسه رفتن نمی کنم >_____< خدا شاده هنو فک می کنم باید از خواب پاشم کولرو روشن کنم و بگیرم بخوابم
+امممممم دیگه هیچی به کارتون برسین حتما" من باید چیزی بگم،ریشه کلماتم خوشگید خو