loading...
دختران دبیرستان تلاش
زهرا جعفری بازدید : 219 پنجشنبه 29 آبان 1393 نظرات (0)

سوگند به روز
وقتی نور میگیرد
و به شب
وقتی آرام میگیرد
که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام
( ضحی 1تا 3)
افسوس
که هرکس را فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی.
(یس 30)
و از تمام پیامهایم روی برگرداندی
(انعام 4)
و با خشم رفتی و
فکر کردی
هرگزبرتوقدرتی نداشته ام
(انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری.
(یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
(حج 73)
پس چون مشکلات
از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید......
گفتم کمکهایم درراه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی
اما به من شک داشتی .
( احزاب 10)
تا زمین با آن وسعت بر تو تنگ آمد
پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی
و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری،
پس من بسوی تو بازگشتم تا تو نیز بسوی من بازگردی که من مهربانترینم
در بازگشتن.
(توبه 118)

زهرا جعفری بازدید : 237 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

پرسیدم:ازحلال ماه،
چراقامتت خم است؟
آهی کشیدوگفت: که ماه محرم است
گفتم :
که چیست ماه محرم ؟
باناله گفت :
ماه
عزای
اشرف اولاد آدم است ....

یا ابا عبدالله حسین

زهرا جعفری بازدید : 200 سه شنبه 29 مهر 1393 نظرات (0)

ابن شهر آشوب( از علماي و محدثين بزرگ شيعه) نقل کرده است : ام سلمه گوید: پیامبر (ص) نزد من بود. جبرئیل نازل شد. آن دو با هم گفتگو می کردند که حسن بن علی (ع) در زد. رفتم تا در را باز کنم. دیدم حسین (ع) هم با اوست. هر دو وارد شدند. چون چشمشان به جدّشان پیامبر خدا افتاد، جبرئیل در نظرشان مانند دحیه کلبی )فردي خوش سيما از اهالي مدينه که از ياران رسول خدا(ص) بود (آمد. دور او می چرخیدند. جبرئیل (ع) گفت: یا رسول الله ! دو کودک را نمی بینی که چه می کنند؟ فرمود: تو را همچون دحیه کلبی دیده اند. او زیاد سراغ این دو می آید و هرگاه می آید هدیه ای برایشان می آورد.

جبرئیل شروع کرد به اشاره کردن با دستش، مثل کسی که چیزی را می گیرد ناگهان در درستش یک سیب و به و انار بود. آنها را به امام حسن (ع) داد، همان گونه با دستش اشاره کرد و به حسین (ع) هم داد. هر دو خوشحال و خندان شدند و نزد جدّشان شتافتند.

 

پیامبر (ص) سیب و انار و به را گرفت و بویید، سپس آنها را همان طور به هر یک آن دو داد و فرمود: با آنچه دارید نزد مادرتان بروید و اگر ابتدا پیش پدرتان بروید،  بهتر است. آن دو طبق دستور پیامبر خدا رفتند و چیزی از آنها را نخوردند، تا پیامبر نزدشان برود، سیب و میوه های دیگر به همان حال بود. فرمود: یا علی! چرا از میوه نخوردی و به همسر و فرزندانت ندادی و ماجرا را فرمود. پس پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) از آن خوردند و به ام سلمه هم دادند. انار و به و سیب به همان حال باقی بود و هر چه از آن خورده می شد باز به حالت اول برمی گشت، تا اینکه رسول خدا (ع) از دنیا رفت.

 

امام حسین (ع) می فرماید : در دوران حضرت فاطمه (س) هم تغییر و کاهشی در آنها پیش نیامد. چون فاطمه (س)  به شهادت رسید ، انار را از دست دادیم و سیب و  به در دوران پدرم باقی بود. چون امیرالمؤمنین (ع) شهید شد، بِه هم ناپدید شد و سیب به همان حالت نزد امام حسن (ع) باقی بود؛ تا آنکه مسموم و شهید شد. سیب باقی بود تا وقتی که در محاصره و بی آبی قرار گرفتم. هر گاه تشنه می شدم، آن را که می بوییدم، شدت عطشم فرو می نشست. چون تشنگی ام افزون شد، بر آن دندان زدم و دیگر یقین به مرگ داشتم.


نمایی از محل قتلگاه سید الشهدا(ع) در کربلا

امام سجاد (ع) می فرماید : این سخنان را پدرم ساعتی پیش از شهادت به من گفت. چون به شهادت رسید، بوی آن سیب از قتلگاهش می آمد. در پی آن سیب بودند و اثری از آن دیده نشد، ولی بوی سیب، پس از حسین (ع) هم باقی ماند؛ قبر او را زیارت کردم، دیدم بوی آن سیب از قبر او به مشام می رسد. پس هر کس از شیعیان ما که زائران قبر او باشند بخواهند آن بو را استشمام کنند، هنگام سحر دنبال آن روند. اگر مخلص باشند، آن را خواهند یافت.

 

 (منتهي الامال، شيخ عباس قمي، ج1)

 

 

خودم که خیلی میخواستم بودنم جریان چیه شما رو نمیدونم

 

 

:/

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 42
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 58
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 92
  • بازدید ماه : 128
  • بازدید سال : 5,052
  • بازدید کلی : 126,623