loading...
دختران دبیرستان تلاش
taranoom بازدید : 193 سه شنبه 18 آذر 1393 نظرات (0)

داداشم کلاس سومه،برگشته به من میگه،به جای اینکه بشینی پای این کامپیوتر،برو بافتنی یاد بگیر وقتی دکتر شدی،سرت خلوت بود،تو مطب به جای پشه پروندن یه دونه شال واسه خودت ببافی...

داداشه من دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

taranoom بازدید : 287 یکشنبه 25 آبان 1393 نظرات (1)

همیشه طنز مینوشتم اینجا...

اما حالا میخوام یه ماجرا رو تعریف کنم....

 

همه میدونن که امروز ساعت 9 صبح مراسم تشییع جنازه ی مرتضی پاشایی بود.

زنگ تفریح اول خانوم"ک"اهنگ مرتضی پاشایی رو از کامپیوتر دفتر پرورشی پخش کرد....کم کم بچه ها جمع شدن،براشون عجیب بود و اینکه همه به خاطر صدای مرتضی اومدن...بلندگوهای کامپوتر رو بچه ها اوردن تو راهرو...کم کم کل راهرو پر شد از بچه ها...همه با اهنگ مرتضی پاشایی همخونی میکردن و گریه میکردن....یه حس عجیب اونجا بود...انگار یه بغض تو گلوی هوا مونده بود...زنگ کلاس که خورد...به زور بچه ها رفتن سر کلاساشون...

 

زنگ تفریح دوم اهنگ رو از بلندگو پخش کردن...همه ی بچه ها تو قسمت ورودی راهرو جمع شده بودن...بازم همه همخونی میکردن و  اشک بود که از چشمای بچه ها میریخت...اهنگ"نگران منی"پخش شد...

 

زنگ تفریح سوم(که زنگ فوق برنامه بود)بازم بچه ها تو راهرو بودن و از کامپیوتر اهنگ"جاده ی یک طرفه" پخش شد...بازم همخونی و گریه ی بچه ها...زنگ کلاس که خورد بچه درحالی که داشتن میرفتن سرکلاس ادامه ی اهنگ رو بلند میخوندن....

درسته که ما تهران نبودیم که تو مراسم شرکت کنیم،اما اینجا یاد مرتضی تو قلب همه هست و انصافا بچه ها ناراحت بودن...

واینم بگم خانوم"ک" که اهنگا رو برای ما پخش کرد،توبیخ شده....البته ما خییییییییییییییلی از ایشون ممنونیم....

 

 

تنها خاطره ست که می ماند....

مرتضی با اینکه از بین ما رفته اما یادش تو قلب ماست و همه دوسش داریم...

روحت شاد صدای ماندگار


taranoom بازدید : 259 شنبه 17 آبان 1393 نظرات (1)

اقا امروز روز بیکاری بود....ما رسما تو مدرسه نقش هویج رو داشتیم(البته دور از جون بقیه،با خودم بودم)زنگ اول که زنگ برنامه ریزیه،معلم نداریم کلا،میگن پاش شیکسته،اما از شانسی که ما داریم،زنگ اول معلم ادبیات اومد دید ما بیکاریم،جمعمون کرد بردمون نمازخونه ادبیات....این از صفا سیتی زنگ اول که پرید...

زنگ دومم که ادبیات داشتیم،با بچه های اون کلاس دوباره رفتیم نمازخونه معلممنون ادبیات درس داد...

زنگ سومم ریاضی داشتیم که معلممون نیومد....خواستن دوباره ما رو راهی نمازخونه کنن که یه خانوم از اداره ی بهداشت اومد ما رو مث این نی نی کوشولو ها قد و وزن کرد...(خجالتم نمیکشن مثلا خیر سرمون دبیرستانیم)..خلاصه ...وراجی این زنگم پرید...

 

اما در عوض فردا سه تا امتحان داریم...دینی و زبان و فیزیک....

LESEN AND REAPID:مکن ای صبح طلوع....

taranoom بازدید : 254 یکشنبه 06 مهر 1393 نظرات (1)

امروز روز شیشم مدرسه بود....


مهندسه(دوست صمیمی و خل وچلم) سرمو خورد بس که در گوشم نق زد....اصن من نیدونم این دیوونه رو کی تو این مدرسه راه داده؟؟؟؟؟؟؟خیلی بده خودت یه تخته کم داشته باشی، از اون طرفم دوست جون جونیت از خودت بدتر باشه....

اها،زنگ دوم فیزیک داشتیم.خانوم(ب)یه خانوم جوان و خیلی جدی...

یه اتفاقی امروز زنگ فیزیک افتاد که بربچ کلاس اینقدر از معلم فیزیکمون ترسیدیم که وقتی درسو توضیح داد وبعدش گفت بچه ها فهمیدین؟؟؟ ما ببخشید دور از جون بقیه،از ترس مث ببعی سرتکون میدادیم....

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 42
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 67
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 101
  • بازدید ماه : 137
  • بازدید سال : 5,061
  • بازدید کلی : 126,632